یک لحظه با افغانان باشید

آثار دستی یک مهاجر پشتون

یک لحظه با افغانان باشید

آثار دستی یک مهاجر پشتون

جمعه, ۹ اسفند ۱۳۹۲، ۰۳:۰۹ ب.ظ

۲

خفته گاه مهاجر

جمعه, ۹ اسفند ۱۳۹۲، ۰۳:۰۹ ب.ظ

الله

چه سکوتگاه عجیبی !
همیشه وقتی به آنجا میروم همه خوابند ،
چه آدم های تنبلی هستند،
هههه یکی از ولایت خودمون هست .نمیدانستم همشهری هایم هم در این جا هستند.
بیچاره چه تنهاست :( ، هیچ کس را ندارد که برایش از وطن بگوید و دلش را تازگی بخشد.
تک و تنها حتی در کنار او یک نفر هم نیست .انگار همه از او دور شدند
همشهری غصه نخور من هستم آمده ام برایت از وطن غصه کنم.
اما تو که بلند نمیشوی :( نمیشنوی ،نمیبینی ، حسی نداری پس این که میگویند مردگان بیدارند دروغ بوده ؟
همشری ور خیز میخواهیم وطن برویم .اینجا مردمانش خوب است اما ملک ما جای دیگریست ،
ورخیز که تا سر مرز خواندن کنان برویم

من تنهایت نمیگذارم یعنی تو میخواهی صدها سال و صدها سال دیگر در این ملک دور از مادرت بمانی ؟، او هر روز به امید برگشت  پسرش از خواب بلند میشود.





نظرات  (۲)

آدم وقتی یه حس تکرارنشدنی رو با یکی تجربه میکنه ،
دیگه اون حس رو با هیچکس دیگه ای نمیتونه تجربه کنه !
بعضی حس های خاص و ناب هستند … مثل بعضی آدم ها !
پاسخ:
دقیقا همین شکل است .پس قدر حس اولی را بدانیم که دیگر مانندش نمیابی !
حس اول همه ی لحظاتی هست که در کنار خدا به درد و دل نشستیم

سخت افسوس می خورم
برای تمام روزهایی
که بی تو ..
گذشتند
و
تمام شب هایی
که با تو ..
نمی گذرند!
می بینی دلبندم؟
هنوز رویایت تمام زندگی من است!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی