یک لحظه با افغانان باشید

آثار دستی یک مهاجر پشتون

یک لحظه با افغانان باشید

آثار دستی یک مهاجر پشتون

جمعه, ۹ اسفند ۱۳۹۲، ۰۵:۵۸ ب.ظ

۴

خیالچه های ذهن من

جمعه, ۹ اسفند ۱۳۹۲، ۰۵:۵۸ ب.ظ

شاید این خیالها خنده دار، شایدم غمگین و شاید های دیگر داشته باشد اما درون ذهن من همین است

http://www.heraviyan.com/up/do.php?img=374


*****************

گاهی خیالم یک داستان میسازد .داستانی حماسی ، داستان یکی بودن 

یکی از این داستان ها:

حس میکنم در خانه به عکسی نگاه میکنم که یادگار دوران قدیم است .این عکس چهار نفر در خود جای داده . همه ما سلاح های بزرگ جنگی به دست داریم و تیرها به مانند زنجیری در دور شانه هایمان پیچ خورده  و بل بل میزند .

این چهار نفر از چهار قوم هستیم که در جنگ با دشمنان همگی کشته شدند و من کماکان زنده هستم  و افسوس میخورم

*****************

گاهی خیال میکنم وب سایت من جز رتبه های برتر جهانی شده و هر روز وبگاه های عظیم مثل فیس بوک بهم تماس میگیرن تا تبلیغات خودشون را توی وبگاه من بزارن !

****************

خیلی وقت ها میشود فکر میکنم در میان یک نقش خاص هستم ! نقشی که قابل وصف نیست.فکر میکنم این نقش در فضایی بسته که کامل کاشی کاری شده حکاکی شده.یک تخت که قد و اندازه من است در وسط این خانه بی در و پنجره وجود دارد .خلاصه بگویم یک جایی که شبیه مرده شور خانه هست .این فکر از زمان بچگی به ذهن من چسپیده و شایدم خیال نباشد

***************

بعضی شبا حس میکنم در حال جان دادن هستم و نفسی نمیکشم .حسی که نهایت تنهایی را میسازد


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۱۲/۰۹
نجیب الله بهرامی

نظرات  (۴)

یــادم بــاشـــد ، امشب بعضی از آرزوهایمــ را دَم ِ در بگذارم
تــا رفتگـــر ببــــرد ! بیچــاره او …
ما بقــی را هم نقــدا” بــا خود بــه گور می بـــرم
ما بقــی همــان ” آرزوی بــا تــو بودن ” است
نتــرس جانکم !
حتــی آرزوی ِ داشتنت را هم بــه کســی نمی دهم …
پاسخ:
آرزو در اندیشه تاریکم
خمیازه میکشد
شاید خواب ؛
وعده رویائی رنگین را
نقاشی میکند
- امشب !!.
بهار نزدیک است
دو باره میتوان
باران را دید
و با تولد بوته های بنفشه
باغ آرزوی ترا
یکجا سر کشید .
(محمود رضا فقیه نصیری )
لبهایم که تشنه و دلتنگ می شوند باران را می بوسم
من این جا زیر بارانم،
وقتی که بسیار از تو دورم و تو را می خواهم
باران را می بوسم؛ او تو را قطره قطره در من فرو می ریزد
خاطرت باشد ؛ ما هر دو زیر یک آسمان زندگی می کنیم
در دو سوی باران ها من به تو و بوسه و باران ایمان دارم
و قاصدک ها به تو خواهند گفت که دوستت دارم !
زندگی شاید همین فاصلۀ خیس ِ بارانیست
که تو را به من پیوند می زند . . .

دستانت را ، در برابرم مشت می کنی …
می پرسی: گل یا پوچ؟
در دلــم مـی گـویـم: فـقـــط دســتانـت …

مــــاه را
بیشــــتر از همه دوست می داشتی
و حالا
ماه، هر شب
تـــو را به یاد مـــن می آورد
می خواهم فراموشت کنم
اما این مــــاه
با هیچ دســـتمالی
از پنجــــره پــاک نمی شـــود . . .

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی